محمد طاهامحمد طاها، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه سن داره

طاها کوچوله

پای طاها سوخته

یکی از آرزوهای من تو زندگیم اینه که طاها رو از پوشک بگیرم بچه ام هنوز خیلی کوچیکه تو این گرمای تابستون کشاله رانش سوخته دیشب گریه کردم ...طفلک کوچولوم خیلی اذیت میشه واسش پماد زدم و بازش گذاشتم... خای خوبم زود خوب بشه...تا حالا اینجوری نشده بود ...
12 خرداد 1393

عکس سیزده به در!

اووووووف من خیلی وقته آپ نکردم! این عکس فندق در سیزدهم فروردینه باباش سر کار بود مامانی و بابایی معلوم نبود کجان مان و بابام درگیر دایی بودن  کلا عید جالبی نبود ولی از اونجایی که من همیشه شاد و با انرژی هستم تلاش میکنم بهترنها رو واسه خانواده ام فراهم کنم و همیشه بهشون انرژی بدم اغلبم موفق هستم! (چه اعتماد به نفسی دارم من!)   ...
11 خرداد 1393

پسر کو ندارد نشان از پدر؟!

این فسقلی مارو هرکی میبینه میگه مهسا این شبیه کیه؟؟؟ میگم باباش دیگه! بعد عکس 2 سالگی باباشو که نشون میدم همه کف میکنن! طاها کپی باباشه ولی به نظر خودم نگاهش شبیه منه(دیگه اگه اینو نگم چی بگم!!) چرا بچه های جدید شبیه باباهاشونن؟ من خیلی مورد دیدم! نیروانا...کیمیا...علی...   هی هی روزگار!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!     ...
11 خرداد 1393

به به بستنی بیسکوپیچ!

من یه مدتی بود که میدیدم روی در و دیوار مغ7ازه ها زده بستنی بیسکوپیچ رسید همش میگفتم این بیسکوپیچ دیگه چه صیغه ایه!!!!! تا اینکه بالاخره یه روز رفتم واسه طاها قلقلیم خریدم! عجب بستنی خوبی بودااااااااااااااااا کلی با هم حال کردیم از خوردنش!   ...
11 خرداد 1393

ایمپلنت مامانم

وضعیت دندون مامانم افتضاح ود!بیچاره هیچی نمیتونست بخوره با کلی اصرار راضی شد بره ایمپلنت کنه فک بالاشسو جراحی سینوس کرده بود وقتی از دکتر برگشت طاها دوید که بره بغلش بیچاره با اون حالش کوچولو بغل کرد طاها هم حسابی چسبید به مامان جونش وشروع کردبه نانی کردن ... دیگه صحنه بدون شرح بود همه کف کرده بودیم در معنای واقعی کلمه!مامان جون کلی تحت تاثیر قرار رفت...   ...
9 خرداد 1393

طاها در پارک الهام

این کوچوله ما انقدر شیرینکاری در میاره که دایم با مامانم و بابام تو پارکه میگیم بریم دده میره کفشاشو میاره میشینه جلوی در و میگه دده.با.تاب تاااب این با که میگه یعنی پارک! از پنجره مامانم اینا پارک مشخصه این فندقم همش جلوی پنجره اس دیگه! ...
9 خرداد 1393

من میرم مهد کودک!

من (یعنی مامان کوچوله)میرم مهد کودک! طاتی رو بردم روز اول چون هنوز شیر میخوره خیلی گریه کرد منم دلم واسش سوخت و از فرداش گذاشتمش خونه مامانم و مامان دتی جون.8.5 میره اونجا با بابایی میره نونوایی و پارک و ... میگن اصلا بهونه هم نمیگیره. از مهر میبرمش با خودم!     پی نوشت:گفته بودم که وقتی ازش میپرسیم اسمت چیه میگه دتی(یعنی مهدی!!!)؟؟؟؟؟ ...
9 خرداد 1393